اندکی آهسته تر برو ، طبیبان بر سر بالین من آهسته میگفتند: که امشب تا سحر این عاشق دلخسته میمیرد حســــــرت! چه بی پــَـــــــــرواااا حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن
هر قدمت دورتر نفسهایم تنگتر ،
بگذار چشمانم آهسته آهسته نبودنت را بیاموزند
دلم در سینه میسوزد تورا نادیده میمیرم
حدیث آرزوهایم همه ناگفته میماند
"ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد...
چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد..."
یعنی تــــ ــــو...
که در عین بـــــــــودنت
داشتنت را آرزو می کنــــــــم...
دلـــــــــم
آغوشِ ممــــــــــنوعه ای
را میخــــــواهد..
که
...تنـــــــــــها
شرعی بودنش را
من مـــــــیدانم..
و...
دلــــــم...
و...
تــــــــــو.
مکثی کردم و گفتم... خیلی وقته !!!
میخواهی ادمم کنی؟!!
من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده بودم
یا باید خانه مان را عوض کنم یا پستچی را.
تو که هرشب برایم نامه مینویسی مگرنه؟؟
Design By : Mihantheme |